داستان های عاشقانه 2
نوشته شده توسط : shahin

 

من سرم توی کار خودم بود ....


بعد یه روز یه نفر رو دیدم ....
 اون این شکلی بود .

ما اوقات خوبی با هم داشتیم ....
 

من یه کادو مثل این بهش دادم

 

وقتی اون هدیه من رو پذیرفت ، من اینجوری شدم!

 

ما تقریبا همه شب ها ، با هم گفت و گو می کردیم ....


و این وضع من توی اداره بود ....

 

وقتی همکارام من و دوستم رو دیدند، اینجوری نگاه می کردند ....

 

و من اینجوری بهشون جواب می دادم ....

 

اما روز والنتاین ، اون یک گل رز مثل این داد به یه نفر دیگه..

 

و من اینجوری بودم ....

 

بعدش اینجوری شدم ....


 

حساس من اینجوری بود ....

 

بعد اینجوری شدم …

 

بله .. آخرش به این حال و روز افتادم …

پدر عاشقی بسوزه !
 





:: بازدید از این مطلب : 680
|
امتیاز مطلب : 97
|
تعداد امتیازدهندگان : 24
|
مجموع امتیاز : 24
تاریخ انتشار : پنج شنبه 19 اسفند 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید

/weblog/file/img/m.jpg
الهام در تاریخ : 1392/2/12/4 - - گفته است :
خیلی جالب بود گوگولی

/weblog/file/img/m.jpg
میثم در تاریخ : 1391/6/18/6 - - گفته است :
قشنگ بود مرسی!

/commenting/avatars/avatar04.jpg
احسان در تاریخ : 1391/3/3/3 - - گفته است :
خیلی خوب بود > دمت گرم

/weblog/file/img/m.jpg
@فرزاد@ در تاریخ : 1389/12/19/4 - - گفته است :
سلام...آپ خیلی قشنگی بود...من که خوشم اومد...مرسیپاسخ: مرسی ، نظر لطفتونه.

/weblog/file/img/m.jpg
@فرزاد@ در تاریخ : 1389/12/19/4 - - گفته است :
سلام...آپ خیلی قشنگی بود...من که خوشم اومد...مرسی

/weblog/file/img/m.jpg
@فرزاد@ در تاریخ : 1389/12/19/4 - - گفته است :
سلام...آپ خیلی قشنگی بود...من که خوشم اومد...مرسی

/weblog/file/img/m.jpg
@فرزاد@ در تاریخ : 1389/12/19/4 - - گفته است :
سلام...آپ خیلی قشنگی بود...من که خوشم اومد...مرسی

/weblog/file/img/m.jpg
@فرزاد@ در تاریخ : 1389/12/19/4 - - گفته است :
سلام...آپ خیلی قشنگی بود...من که خوشم اومد...مرسی


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: